تغییر کلمه ای است که شاید حتی شنیدن نام پر استرسش هم برای خیلی از ماها ترسناک و یادآور زحمت کشیدن های پیاپی و تحمل بدبختی ها و دردسرهای بی پایانی باشد که از پس آن به سمت ما هجوم می آورد و آنقدر مشقت های بی امانی را برایمان به بار می آورد تا جائیکه به خود لعنت می فرستیم که چرا این سوال را از خود کردیم که چطور تغییر کنم و تن به این تغییر دادیم و آسایش و راحتی و آسودگی را که در اختیار داشتیم به راحتی از دست دادیم .
واقعا در محل امن و گرم و نرم خود ماندن و تن به طوفان و تندبادهای دگرگونی و تغییر نسپردن خیلی می تواند جذاب و دلچسب و خواستنی و غیرقابل انکار باشد و چه بسا ما را نمکگیر همین راحتیش و آرامش خیالی که حاصل ساکن ماندن است بکند .
در مقابل تندباد و طوفانی که همین سوال چطور تغییر کنم راه می اندازد و در ادامه آن جوش و خروشی که تغییرات بپا می کنند و همه چیز را از این رو به آن رو می کنند و هرگونه سکون و رکودی را درهم می شکنند, باقی ماندن در منطقه امن خود جائیکه همه چیزش را می شناسیم و برهمه چیزش احاطه داریم و هیچ چیز از تیررس دید ما مخفی نیست و با آن راحت هستیم بسیار می تواند فریبنده و اغوا کننده باشد.
ماندن در فضای امن و بدون دلهره و دگرگونی , ماندن در خانه خلوت و ساکت و امن ترسهایمان به دور از هیاهوی جهان بیرون خیلی می تواند راحتی و آرامش برایمان فراهم کند ولی به تدریج و با گذشت زمان وقتی به خودمان می آئیم می بینیم که بالهای پریدنمان دیگر قوت پرواز را ندارند و پاهایمان یارای جهش و خیزش هایی که بتوانند ما را به جاهای بهتر و پر امیدتر و نورانی تر ببرند را از دست می دهند .
پرهایمان از رطوبت ماندن در فضای نمور منطقه امن و آراممان بسیار سنگین شده و تمایلی به پریدن و پرواز و تجربه موقعیت های تازه را ندارند و اصلا یادمان می رود که برای چه زنده هستیم و برای چه داریم زندگی می کنیم .
در دست گرفتن ذره بین و دیدن جهان از پنجره فیزیک کوانتوم یقینا برایمان حرفهای متفاوت و غیرقابل انکاری دارد و بما می فهماند که همین منطقه امنی که برای
خودمان ساخته ایم و به آن می نازیم و خودمان را درون آن مخفی کرده ایم که مبادا از تغییرات جهان بیرون بر ما خللی وارد شود , خود آن از درون در حال تغییر است و بر
روی بستری از تغییرات دائمی قرار دارد .
همه چیز انرژی است و مدام در حال تغییر و تبدیل است وقتی که خیلی خیلی خیلی عمیق در جهان اتم ها و الکترونها سیر کنیم متوجه می شویم که الکترونهای در حال حرکت و جوشش و خروش و تحرک مداوم آنها , خبر از تغییرات پیاپی و بی امانی را می دهند که در پس این جهان به ظاهر آرام و ساکن ما رخ میدهد.
حالا که می بینیم حتی در همین منطقه امن هم از دست تغییر در امان نیستیم و هیچ چیز مادی در این جهان نمی تواند ثابت و پایدار باقی بماند بلاخره جهان جواب این
سوال که چطور تغییر کنم را نشانمان خواهد داد و برایمان آشکار می کند که یا بهتر میشوی و پیشرفت می کنی و با موج تغییرات هماهنگ میشوی و خود را با آن تطبیق
می دهی و به جلو خیز برمی داری یا اینکه مدام دچار خسران ها و تباهی ها و بدتر شدنهای پیاپی میشوی و همین چیزی را هم که داری از دست می دهی .
انتخاب با توست که کدامیک را قبول می کنی.
ماندن در منطقه امن و تجربه بدتر شدن شرایط مالی و افت شدید سلامتی و به نابودی کشیدن روابط و از بین رفتن آرامش خودت
یا ندای تغییر را لبیک می گویی و پنجره خانه ات را بسوی آفتاب حیاتبخش تغییر و دگرگونی می گشایی تا گرما و شور زندگی را در درونت بیدار کند و مسیر اینکه چطور
تغییر کنم را نشانت می دهد و دل به دریای مواج تغییرات میزنی و روی آن به موج سواری می پردازی و از آن لذت می بری .
حال که هیچ چیز در جهان ثابت و ساکن و خاموش نیست و عالم همه حرکت و پویایی و جوشش و خروش است و به هر چه می نگریم موجی از پویایی و زندگی و
حرکت را در درون خود دارد بطوریکه حتی در درونمان و در تک تک سلولهایمان غوغایی از حرکت و تبدیل شدنهای بی پایانی در حال اتفاق افتادن است .
چرا با این همه که حتی خودمان هم در حال تجربه تغییرات مداوم هستیم باز هم از تغییرات و تجربه شرایط متفاوت می ترسیم؟
چرا به استقبال شرایط جدید و بهتر و زیباتر نمی رویم ؟
چرا همچون ایندیانا جونز از خود نمی پرسیم که چطور تغییر کنم و با قدمهایی ماجراجویانه بسوی افق های ناشناخته پیش رویمان حرکت نمی کنیم ؟
دلیلش فقط یک چیز است
ترس از تجربه ناشناخته ها
ترس از اینکه جهانمان ممکن است چه شکلی به خود بگیرد
ترس از اینکه در پس این حرکت ها و تغییرات چه اتفاقاتی می افتد و چه بلایی سرمان می آید
ترس از ………
و ماجرا همچنان ادامه دارد و این ترسها همچون زنجیری پای رفتنمان و بالهای پروازمان را چنان در خود پیچیده اند که نمی گذارند بلند شویم و اوج بگیریم.
اما این طور که نمیشود بنشینیم و دست روی دست بگذاریم .
اگر درد هست درمان نیز هست و اگر زنجیر هست تبر نیز هست که با آن زنجیر ترسهایی را که بر پاهایمان پیچیده پاره کنیم .
و این تبر پاسخی است به سوال چطور تغییر کنم و آن چیزی نیست بجز شجاعت حرکت و ورود به دل ترسها و ناشناخته هایی است که پای رفتنمان را سست و بی
حس کرده اند.
با شجاعت است که می توانیم به دل ترسهایمان از تغییر هجوم بیاوریم و طعم شیرین رهایی و آزادی از بند ترس از تغییر را تجربه کنیم .
از شما عزیزان می خواهم از تجارب خود در مورد تغییراتی که در زندگی خود داده اید یا می خواهید بدهید و همچنین ترسهایی که با شجاعت با آنها مقابله کرده اید
بنویسید تا نمونه ای دیگر و چراغی دیگر باشد برای نشان دادن اینکه میشود به دل ترس از تغییر هجوم برد و تغییر را در جنبه های گوناگون از زندگی تجربه کرد .
دانلود ویدیو چطور تغییر کنم تا شگفتی های زندگی را ببینم با کیفیت HD